مادربزرگ دستهای شهربانو را بزرگ و قوی می بافد.شهربانو بقچه را برمی دارد و میرود صحرا. مادربزرگ میگوید: «باید تا چشمهایم رنگ دارند ببافمشان وگرنه هیچکس نگاهش نمیکند.» اما هرچه میگردد نخ آبی پیدا نمیکند. ابروهای مادربزرگ به هم گره میخورد و لبهایش جمع میشود. نهال به پاهای مادربزرگ نگاه میکند. آنها را زودتر از همه بافته و گفته بود: «من که جایی نمیخواهم بروم. اما دستهایم را آخر از همه میبافم.» نهال میگوید: «خودم میروم و از زیرزمین برایت نخ آبی میآورم.»
قصه های نهال1 قالی هزار و یک شب مادربزرگ نوشته فاطمه سرمشقی انتشارات نردبان
5 / -
- ناشر : نردبان
- قطع : خشتی
- نوع جلد : شومیز
- نوبت چاپ : 1
- تعداد صفحات : 24
- سال چاپ : 1396
- دسته بندی : داستان نوجوانان
- شابک : 9789643899004





برچسب ها :
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران