
شادی های گنبد(رقعی)ستاک نوشته محمد سعید دهیمی نژاد انتشارات ستاک
- ناشر : ستاک
- قطع : رقعی
- نوع جلد : شومیز
- نوبت چاپ : 1
- تعداد صفحات : 140
- سال چاپ : 1398
- دسته بندی : ادبیات داستانی
- شابک : 9786009753895





عناوین پرفروش
معرّفی کتاب شادیهای گنبد:
- سال انتشار کتاب شادیهای گنبد:
شادیهای گنبد (به عربی أفراح القبة) رمانی به زبان عربی نوشته نجیب محفوظ نویسنده و رمان نویس مصری است که در سال 1981 منتشر شد.
سبک داستانی شادیهای گنبد:
واقع گرایانه.
خلاصهای از داستان شادیهای گنبد:
در این رمان پای یک نمایشنامه در میان است، اما نه نمایشنامهای معمولی!
هر بار یک راوی داستان یک ازدواج را در این نمایش از منظر شخصیتهای مختلف تعریف و بازگو می کند.
نجیب محفوظ است در این رمان از سبکی جدید و جالب استفاده کرده است، او رمان را به فصلهایی با نام شخصیتهای اصلی تقسیم کرده است که هر شخصیت به طور غیرمستقیم خودش را معرفی میکند، زندگی خودش و نقش خود واقعیاش را جلوی چشم بیننده بازی میکند. خودش را با تمام خودخواهی، خودپسندی و دوری از خودانتقادی، و سرزنش دیگران وقایع را از منظر انسانی روایت میکند، اشتباهات خود را تکرار کنند، رازهای پنهانشان را عیان کنند و...
جایی که تصویر با برونیابی تمام آنچه شخصیتها درباره کل انگیزهها بیان کردهاند، ادغام میشود. و دلایلی که هر یک از شخصیتها را با تمام تضادهای خوب و بدشان تشکیل میدهند.
بخشهایی از کتاب:
وارد منطقهٔ «الشعریه» که شدم، افسردگی شدیدی پیدا کردم. سالها بود پا به این منطقه نگذاشته بودم. مرکز تقوا و فساد. در میان شلوغی، سروصدا، سیل زنان و مردان و کودکان، شناور شدم. زیر آسمان سفید پاییزی. همهچیز در نظرم جامهٔ تحقیر و افسردگی به تن داشت. خاطراتم در این مکان، نفرتانگیز و دردآور بودند؛ مانند اولین آمدنم به اینجا همراه با تحیه درحالیکه دستانش را با شادی دور بازویم حلقه کرده بود. یا مثل خزیدن در سایه، رفتوآمد با اراذلواوباش و اقامت محقرانه زیر پر و بال اُم هانی. لعنت بر گذشته و حال. لعنت بر تئاتر و نقشهای مکمل. لعنت بر اولین موفقیتی که در آستانهٔ پنجاهسالگی، از بازی در تئاتر دشمن جنایتکارت امید داری.
به بازار «الزلط» که همچون ماری باریک و دراز بود رسیدم. آن از درهای کهنه و زنندهاش و این هم از دو عمارت جدید تنهایش. خانهٔ قدیمی با تمام خاطرات سیاه و سرخش، هنوز همانجا در مکان خود قرار داشت، اما شکل و شمایل بیرون خانه عوضشده بود. نمای بیرون به مغازهٔ کوچکی تبدیل شده بود که کَرَم یونس به همراه همسرش حلیمه در آن مشغول به کار بودند. زندان بهشدت آنها را تغییر داده بود. چهرههایشان تجسم کینه و نفرت بود. در بدبختی غوطهور بودند؛ درحالیکه ستارهٔ بخت پسرشان در حال درخشیدن بود. مرد مرا دید، زن هم همینطور. سلام و استقبالی از آنها ندیدم. دستم را به نشانهٔ سلام بالا بردم، اما مردک آن را نادیده گرفت و با بیمحلی گفت: «طارق رمضان!؟ برای چه آمدهای؟»
انتظار استقبال بهتری را نداشتم. عادت کرده بودم اهمیتی ندهم. زن برآشفته از جایش برخاست و به همان سرعت، دوباره روی صندلی حصیریاش جای گرفت و با تمسخر تلخی گفت:
«اولین ملاقات از یاران باوفا بعد از بازگشتمان به سطح زمین!»
چهرهاش هنوز هم ردی از زیبایی گذشته در خود داشت. مرد به اجبار بیدار و سرحال بود. آن نویسندهٔ گناهکار حاصلِ این دو نفر بود.
با حالتی دلجویانه گفتم: «تاروپود دنیا با غصه و غم در هم تنیده شده و من هم مانند بقیه در این میان غرق شدهام.»
کَرَم یونس گفت: «همچون خاطرهای از گذشته آمدهای، یکی از بدترینشان.»
کسی مرا دعوت به نشستن نکرد. در قسمت مشتریان ایستادم. میخواستم چیزی که برای گفتنش آمده بودم را بگویم. کَرَم با خشکی پرسید: «ها؟!»
با جرئت پاسخ دادم: «خبرهای بدی دارم!»
حلیمه گفت: «خبرهای بد، دیگر تکانمان نمیدهد»
- حتی اگر در مورد جناب عباس یونس باشد؟!
نگاهی نگران بر چهرهاش نمایان شد و با صدای بلند گفت: «نمیخواهی دست از دشمنی با او برداری؟!»
کَرَم یونس گفت: «او پسر خوب و خلفیست، این کار و کاسبی را هم بعد از اینکه فهمید نمیخواهم به کار سابقم در تئاتر بازگردم، برایمان دست و پا کرد.»
و حلیمه با افتخار افزود: «و نمایشنامهاش را هم قبول کردند.»
-دیروز نمایشنامه را برایمان خواندند.
-بدون شک عالی است.
-وحشتناک است! در موردش چه میدانید؟
-هیچ نمیدانیم.
-جرأت نکرده است چیزی به شما بگوید.
- چرا؟
-خلاصه بگویم که حوادثش در منزل شما میگذرد، تمام اتفاقاتی که افتادهاند را بازگو کرده و درعینحال جنایتهای پنهانی که تفسیر جدیدی از وقایع را نشان میدهند به نمایش گذاشته است.
کَرَم برای اولین بار با کنجکاوی و جدیت پرسید: «منظورت چیست؟»
- در این نمایش تو خودت را میبینی همانطور که ما هم خود را میبینیم، تمام گذشته را بازگو کرده. میفهمی؟
-حتی زندان؟!
-حتی زندان و مرگ تحیه و اینکه چه کسی ما را به پلیس لو داد، همینطور ثابت میکند تحیه به قتل رسیده و به مرگ طبیعی نمرده است!
-این چرتوپرتها چیست که میگویی؟
-کار عباس بود، همان شخصیتی که بهجای عباس در نمایش حضور دارد، او بود که تمام این کارها را انجام داد.
حلیمه با تندی پرسید: «منظورت چیست؟ دشمنِ عباس!»
-من یکی از قربانیانش بودم، شما هم همینطور!
کَرَم پرسید: «مگر چیزی جز نمایش نیست؟»
-مجالی برای شک در مورد شخصی که شما را لو داد، باقی نمیگذارد و همینطور در مورد قاتل.
-چرتوپرت است!
حلیمه گفت: «حتماً توضیحی برای این کار دارد»
-از او بپرسید! نمایش را هنگام اجرا ببینید.
-دیوانه! کینه چشمهایت را کور کرده است.
-جنایت چشمانم را کور کرده.
-جنایتکار تو هستی! و آنهم فقط یک نمایش است.
- واقعیت است.
شادیهای گنبد و تلویزیون:
در رمضان سال 2016 یک سریال تلویزیونی مصری با همین نام پخش شد.
ترجمههای فارسی از رمان «شادیهای گنبد»:
با ترجمه محمدسعید دهیمی نژاد از نشر ستاک.
کتابهای صوتی و الکترونیکی از شادیهای گنبد:
مشخصات کتابهای الکترونیکی این اثر:
- براساس نسخهی چاپی نشر ستاک.
تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران