معرّفی کتاب آخرین روز یک محکوم:
- سال انتشار کتاب آخرین روز یک محکوم:
آخرین روز یک محکوم (به فرانسه Le Dernier Jour d'un condamné) رمان کوتاهی از ویکتور هوگو است که اولین بار در فوریه 1829 بدون نام نویسنده منتشر شد. سه سال بعد، در 15 مارس 1832، هوگو داستان خود را با یک مقدمه طولانی و امضای خود تکمیل کرد.
خلاصهای از داستان آخرین روز یک محکوم:
مردی که در قرن نوزدهم در فرانسه توسط گیوتین به مرگ محکوم شده است، در انتظار اعدام، افکار، احساسات و ترسهای خود را یادداشت میکند. نوشتههای او تغییرات روانی او را نسبت به دنیای بیرون از سلول زندان در طول دوران زندانش نشان میدهد و زندگی او را در زندان، از ظاهر سلولش گرفته تا شخصیت کشیش زندان، توصیف میکند. او به نام خود یا کاری که کرده است اعتراف نمیکند، اگرچه به طور مبهم اشاره میکند که کسی را کشته است. فقط یک قربانی بی نام، بی چهره و بی معنی.
جالب اینجاست که این رمان همچنین شامل طرحی از ژان والژان، قهرمان رمان بینوایان هوگو است. در حالی که محکوم در انتظار اعدام است، با مرد محکوم دیگری ملاقات می کند که داستان زندگی خود را بازگو می کند. مرد به او می گوید که او را به خاطر دزدیدن یک قرص نان برای نجات خانواده خواهرش به زندان فرستادند. این همان داستانی است که هوگو برای ژان والژان ارائه میدهد.
در نقطهای دیگر او سعی میکند با فریب دادن یک نگهبان خرافاتی وادارش کند که لباس هایش را به او بدهد تا فرار کند. نگهبان تقریباً این کار را انجام می دهد تا زمانی که عقل سلیم بر او چیره میشود و از مبادله لباس امتناع کند.
روزی که قرار است محکوم اعدام شود، برای آخرین بار دختر سه ساله خود را می بیند، اما دختر دیگر او را نمی شناسد و به او می گوید که پدرش مرده است.
رمان درست پس از آن به پایان میرسد که او برای مدت کوتاهی اما ناامیدانه طلب عفو می کند و مردم زمان خود را نفرین می کند، مردمی که در بیرون میشنوند و برای منظره بریدن سرش بی صبرانه فریاد میزنند.
بخشهایی از کتاب:
از جا بلند شدم؛ دندانهایم به هم میخوردند، دستهایم میلرزیدند و نمیدانستم لباسهایم کجا هستند. در پاهایم احساس ضعف داشتم و در اولین گامی که برداشتم مانند حمّالی که بار زیادی بر دوشش گذاشته شده، سکندری خوردم. بااینحال زندانبان را دنبال کردم. دو نگهبان در آستانهی سلول منتظرم بودند. دوباره به مچ دستهایم دستبند زدند. دستبند قفل محکم و کوچکی داشت که نگهبانها آن را بهدقت میبستند. گذاشتم که قفل را ببندند. انگار دستگاهی روی دستگاهی دیگر بسته میشد. از حیاطخلوتی گذشتیم. هوای زنده و مطبوع صبحگاهی به من جانی دوباره بخشید. سرم را بالا بردم. آسمان آبی بود و پرتوهای گرم آفتاب که با دودکشهای بلند شکسته شده بودند، زوایای نورانی و عریضی بر فراز دیوارهای بلند و تاریک زندان رسم کرده بودند. هوا بهراستی خوب بود. از یک پلکان مارپیچ بالا رفتیم. از دالانی گذشتیم. و بعد یک دالان دیگر، و بعد دالان سوم. سپس درِ کوتاه و کوچکی باز شد. هوایی گرم و آمیخته با هیاهو، به صورتم خورد؛ نفس جمعیت نشسته در سالن دادگاه بود. وارد شدم. بهمحض ورود به سالن صدای همهمهی مردم و صدای جنبش سلاحها به هم درآمیخت. نیمکتها با سروصدای زیاد جابهجا شدند. دیوارَکها گشوده شدند و هنگامی که از مسیر طولانی میان دو گروه جمعیت که توسط سربازها احاطه شده بودند، میگذشتم، احساس میکردم ریسمانی که آن سرهای کج و آن چهرهها با دهانهای باز را به حرکت درمیآورد به من گره خورده است. در آن هنگام متوجه شدم که دستبندی به دستم نیست اما به یاد نمیآوردم کجا و کِی آن را باز کردهاند. سپس سکوتی سنگین سالن را فراگرفت. به جایگاهم رسیده بودم. جنجالی که در سر داشتم، در آن زمان که هیاهوی مردم آرام گرفت، پایان یافت. ناگهان آنچه که تا آن زمان به طور مبهم پیشبینی کرده بودم، بهروشنی بر من آشکار شد؛ آن لحظهی حیاتی و قاطع فرارسیده بود و من برای شنیدن رأی دادگاه آنجا بودم. نمیدانم چهطور میتوان این حس را توضیح داد اما فهمیدن این موضوع که به چه منظوری آنجا هستم، حتی ذرهای در من ایجاد وحشت نکرد. پنجرهها باز بودند؛ هوا و سروصدای شهر، آزادانه از بیرون به درون دادگاه راه مییافت و تالار محاکمه طوری روشن بود که انگار در آن جشن عروسی بر پاست. پرتوهای شادیبخش خورشید، اینجا و آنجا بر چارچوب نورانی پنجرهها، خطوطی درخشان رسم کرده بودند؛ بر کفپوش تالار، دراز و کشیده و روی میزها عریض و پهن میشدند، در زوایای دیوارها میشکستند و هر پرتویی که از لوزیهای درخشان پنجرهها به درون راه مییافت، منشور بزرگی از غبار طلاییرنگ را در هوا میشکافت. قضاتِ نشسته در انتهای سالن خشنود به نظر میرسیدند. خوشحالیشان احتمالاً به دلیل آن بود که کمی پیش کار خود را به پایان رسانده بودند. در چهرهی رئیس دادگاه که با انعکاس نور یکی از شیشهها، روشنایی ملایمی یافته بود، چیز آرامشبخش و خوبی وجود داشت و یکی از مشاورین جوان قاضی درحالیکه با دستمالگردنش ور میرفت، با خوشحالی با زن زیبایی که پشتش نشسته بود، صحبت میکرد. تنها اعضای هیئتمنصفه بودند که پریدهرنگ و مغموم به نظر میرسیدند که آن هم ظاهراً به دلیل خستگیِ حاصل از شبزندهداری بود. برخی از آنها خمیازه میکشیدند. در رفتار و کردارشان، هیچ نشانهای از حالت کسانی که بهتازگی حکم اعدام کسی را صادر کردهاند، دیده نمیشد و من در چهرهی آن مرفهین خوبکردار، جز میل شدید به خواب و رفع خستگی چیز دیگری نمیدیدم.
معرّفی ویکتور هوگو
ویکتور ماری هوگو (1885-1802)، شاعری است بزرگ، نمایشنامهنویس و رهبر نویسندگان مکتب رمانتیک در دوران بازگشت سلطنت. انقلاب 1848 و کودتای ناپلئون سوم، در تحولات فکری او بسیار مؤثر بودند و اندیشه او را در مسیر جمهوریخواهی و آزادیطلبی انداختند. در دوران امپراتوری دوم چند سالی را در تبعید به سر برد و با افکاری روشنتر و نیرومندتر، در دوران جمهوری سوم به فرانسه بازگشت و بقیه عمر را با عزت و احترام زندگی کرد و به شهرت جهانی دست یافت.
معرّفی ویکتور هوگو و مشاهدهی تمام کتابها
شخصیتهای رمان آخرین روز یک محکوم:
شخصیت اصلی کتاب، ما اسمش را نمی دانیم اما او یک موجود معمولی است، نه قهرمان است و نه کلاهبردار. او تحصیلکرده به نظر می رسد، میتواند بخواند و بنویسد و حتی چند کلمه به زبان لاتین میداند. غنای واژگان او در تضاد با زبان عامیانه است، اما ما هیچ عظمت خاصی در او تشخیص نمی دهیم، او بازیچه احساسات کلاسیک است: ترس، اندوه، خشم، تلخی، بزدلی، خودخواهی...
تا آخر، به عفو سلطنتی امیدوار است که هرگز به دست نخواهد آورد.
چند تکه از زندگی گذشته او را کشف می کنیم: او یک مادر و یک همسر دارد که به اختصار به آنها اشاره می شود، به نظر می رسد مرد به سرنوشت آنها تسلیم شده است. ما بیشتر بر یادآوری دخترش ماری تمرکز میکنیم که تنها ملاقاتی است که قبل از اعدام دارد اما او را نمیشناسد و معتقد است پدرش قبلاً مرده است. او همچنین اولین برخورد عاشقانه خود با پپا، دختری از دوران کودکی خود را بازگو می کند. ما از جرم او چیزی نمی دانیم، جز اینکه او به سزاواربودن این حکم اعتراف می کند و سعی می کند از آن توبه کند. اما مؤمن از آن چنان معنویتی برخوردار نیست که در دعا تسلی پیدا کند و سخنان کشیشی را که از صبح تا ساعت اعدام او را همراهی می کند، دنبال نمی کند.
ویکتور هوگو به طور مفصل درباره ناشناس بودن شخصیت خود توضیح داد. او نمی خواست مردم بتوانند به آن مرد وابسته شوند، مورد خاصی از او بسازند، بگویند: «این یکی لیاقت مرگ را نداشت، اما دیگران شاید…. او باید وکالت همه متهمان احتمالی، بی گناه یا مجرم را به عهده می گرفت، زیرا به گفته ویکتور هوگو، مجازات اعدام برای همه محکومان نفرت انگیز است. همچنین به همین منظور است که تضادهای زیادی را از طریق احساسات شخصیت به ارمغان می آورد.
تحلیلی بر داستان «آخرین روز یک محکوم»:
ویکتور هوگو چندین بار منظره گیوتین را دید و از نمایشی که جامعه می تواند از آن بسازد عصبانی شد. یک روز پس از عبور از «مکان هتل دو ویل» که در آن یک جلاد در انتظار اجرای برنامه ریزی شده اعدام گیوتین را چرب می کرد، هوگو شروع به نوشتن «آخرین روز یک محکوم» کرد و خیلی سریع آن را تمام کرد.
درونمایه رمان «آخرین روز یک محکوم»:
این رمان افکار یک مرد محکوم به مرگ را بازگو می کند. ویکتور هوگو این رمان را برای بیان احساسات خود مبنی بر لغو مجازات اعدام نوشت.
آنچه دیگران در مورد رمان آخرین روز یک محکوم گفتهاند:
این رمان به عنوان " واقعی ترین چیزی که هوگو نوشته است" توسط فئودور داستایفسکی، ستایش شده است.
آخرین روز یک محکوم و سینما:
آخرین روز یک محکوم (1985)، فیلم 65 دقیقه ای، ساخته ژان میشل مونگردین.
آخرین روز یک محکوم و اپرا:
آخرین روز یک محکوم( (2007 اپرا برای کنسرت، 2009 نوشته دیوید آلاگنا با لیبرتو نوشته سه برادر دیوید، فردریکو و روبرتو آلانیا
آخرین روز یک محکوم و کمیک:
آخرین روز یک محکوم ، اثر استانیسلاس گروس.
ترجمههای فارسی از رمان « آخرین روز یک محکوم»:
با 3 ترجمه به زبان فارسی موجود است:
- آخرین روز یک محکوم و کلود ولگرد با ترجمه محمد قاضی از نشر ثالث.
- آخرین روز یک محکوم به همراه کلود بینوا با ترجمه بنفشه فریسآبادی از نشر چشمه.
- آخرین روز یک محکوم با ترجمه شهلا انسانی از نشر دبیر.
کتابهای صوتی و الکترونیکی از آخرین روز یک محکوم:
- مشخصات کتابهای صوتی این اثر:
1.نام کتاب کتاب صوتی آخرین روز یک محکوم به اعدام
- نویسنده ویکتور هوگو
- گوینده رضا عمرانی
- ناشر صوتی نشر ماه آوا
- سال انتشار 1397
- فرمت کتاب MP3
- مدت 19 دقیقه
- زبان فارسی
- موضوع کتاب کتاب صوتی داستان و رمان خارجی
2.کتاب صوتی آخرین روز یک محکوم
- نویسنده: ویکتور هوگو
- مترجم: بنفشه فریسآبادی
- گوینده: اشکان عقیلیپور
- رادیو گوشه
- مشخصات کتابهای الکترونیکی این اثر:
1.براساس نسخهی چاپی نشر چشمه.
تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران