معرّفی کتاب چشمان سگ آبی:
- سال انتشار چشمان سگ آبی:
این مجموعه داستان کوتاه مارکز در سال 1972 منتشر شد، و شامل برخی از داستانهایی است که از سال 1947تا1955 نوشته است؛ چشمان سگ آبی (به اسپانیایی Ojos de Perro Azul)
خلاصهای از داستان چشمان سگ آبی:
این مجموعه داستان کوتاه مارکز شامل داستانهای: تسلیم سوم، دنده دیگر مرگ، حوا به جسم گربهاش فرورفت، غم و اندوه برای سه خوابگرد، گفتوگویی در آیینه، چشمهای سگ آبیرنگ، نابو سیاهپوشی که فرشتگان را معطل گذاشته بود، کسی که نظم این گلهای رز را بر هم میزند، شب شاهینها و ایزابلا در تماشای باران در ماکوندو است.
داستان چشمان سگ آبیرنگ زندگی زن و مرد عاشقی است که فقط در خوابشان میتوانند یکدیگر را ببینند، آنها در جستوجوی راهی هستند که در دنیای بیداری بتوانند یکدیگر را بشناسند.
داستان با راوی آغاز میشود که به پشتی به صندلی تکیه داده و به زنی نگاه میکند که دستش روی چراغنفتی است. چند دقیقه به هم نگاه میکنند و بعد راوی میگوید: «چشمهای سگ آبی» که او تکرار میکند و میگوید هرگز فراموش نمیکند و همهجا نوشته است.
بخشهایی از کتاب:
بیآنکه به او نگاه کنم، گفتم:«دیگه داره صبح میشه. وقتی ساعت دو ضربه زد بیدار شدم و حالا خیلی گذشته.» بهطرف دررفتم. دستگیره را که گرفتم دوباره صدایش را شنیدم، همان صدا را تغییرناپذیر.
گفت: «اون درو باز نکن. راهرو پر از خوابهای آشفته.» پرسیدم: «از کجا میدونی؟» و او به من گفت: «چون یه لحظه پیش اونجا بودم و وقتی فهمیدم روی قلبم خوابیدهام مجبور شدم برگردم.» در را تا نیمهباز کرده بودم، اندکی حرکت دادم، نسیم خنک و ملایمی بوی تازهی کرت سبزیجات و مزرعههای مرطوب را به بینیام رساند. زن باز حرف زد. من که هنوز در را حرکت میدادم که روی لولاهای آرامی سوار بود.
برگشتم و گفتم: «خیال نمیکنم این بیرون راهرویی باشه. من بوی روستا میشنوم.» و او، که اندکی دور بود، گفت:«من بهتر از تو میدونم. موضوع اینه که اون بیرون یه زن داره خواب روستا میبینه.» دستهایش را صلیبوار روی شعله گرفت. در دنباله حرفش را گفت: «همون زنیه که همیشه میخواسته خونهای توی روستا داشته باشه و نتونسته از شهر پا بیرون بذاره.» یادم آمد که زن را پیشتر توی خوابی دیدهام. اما حالا که در تا نیمهباز شده بود به صرافت افتادم که تا نیم ساعت دیگر باید برای خوردن صبحانه پایین بروم و گفتم:«بههرحال، برای اینکه از خواب بیدار بشم باید ازاینجا برم.»
باد برای لحظهای در بیرون وزید و بعد آرام شد و صدای خرناس کسی که تازه توی رختخواب غلت زده بود شنیده شد. بادی که از روی مزرعهها میآمد قطع شد. دیگر بویی شنیده نمیشد. من گفتم:«فردا تورو از روی همین بجا میآرم.»
وقتی زنی رو را میبینم که داره روی دیوارهای خیابون مینویسه: «چشمهای سگ آبی، تو رو بجا میآرم.» و او با لبخند غمگینی که دیگر لبخند تسلیم در برابر ناممکن، در برابر دستنیافتنی بود گفت: «باوجوداین، روز که میشه چیزی یادت نمیآد.» و باز چهرهاش را ابری تلخ پوشاند و دستهایش را روی چراغ گرفت، «تو تنها مردی هستی که وقتی بیدار میشه چیزی از خوابهایی که دیده یادش نمیآد.»
معرّفی گابریل گارسیا مارکز:
گابریل گارسیا مارکز در کشور کلمبیا در دهکده آرکاتاکا در منطقه سانتامارا در 6 مارس سال 1927 میلادی به دنیا آمد. تولد او همزمان است با اعتصاب مشهور کارگران کشتزارهای موز. همان رویدادی که سالها بعد در رمان «صدسال تنهایی» مارکز آن را به تصویر کشید اما...
معرّفی گابریل گارسیا مارکز و مشاهدهی تمام کتابها
ترجمههای فارسی از رمان «چشمان سگ آبی»:
1.چشمهای سگ آبیرنگ، ترجمه بهمن فرزانه از نشر ثالث
کتابهای صوتی و الکترونیکی از چشمان سگ آبی:
- مشخصات کتابهای صوتی این اثر:
1. چشمهای سگ آبیرنگ
- نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
- مترجم: بهمن فرزانه
- گوینده: رضا عمرانی راضیه هاشمی
- انتشارات ماه آوا
تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران