معرفی کتاب «ظاهراً فقط برای من میبارد» اثر «ملانی دیل»
کتاب «ظاهراً فقط برای من میبارد | It's Not Fair» اثر «ملانی دیل | Melanie Dale» کتابی در ژانر روانشناسی است که در سال 2016 به چاپ رسید.
آیا با چیزی دست و پنجه نرم میکنید و روی مبل دراز کشیدهاید و نای حرکت ندارید؟ این کتاب تمام مشکلات شما را حل خواهد کرد. این کتاب یک فنجان قهوهی داغ، یک شکلات بزرگ یا یک پری جادویی است که در حالی که در حالت جنینی دراز کشیدهاید و بالش بغل کردهاید، از راه میرسد.
گاهی اوقات وقتی زندگی از هم میپاشد، تنها پاسخ قابل قبول خندهی هیستریک است. وقتی همه چیز خیلی از انتظاراتمان دور میشود و زندگی به طرز شگفتانگیزی خارج از برنامهها یا رویاهایتان پیش میرود، احساس میکنید درونتان به جوش میآید. آن وقت فریاد میزنید: «عادلانه نیست!» و واقعاً هم اینطور نیست. عادلانه تنها یک توهم است و زندگی چیز عجیبی است.
این کتاب به شما کمک میکند تا به کاستیهای پوچ زندگی بخندید. این کتاب نالهای همدلانه از بی عدالتیهای جمعی ماست. ممکن است بخواهید آن را به گوشهای از اتاق پرتاب کنید یا ممکن است آن را مانند بهترین دوست جدید خود در آغوش بگیرید. این کتاب دربارهی این است که ما در آشفتگی مشترکمان کنار هم مینشینیم، نفس عمیقی میکشیم، دستهای همدیگر را میگیریم و چیزهای سخت را پشت سر میگذاریم. زندگی عادلانه نیست، اما میتوانیم یاد بگیریم که این زندگیای را که انتخاب نکردهایم دوست داشته باشیم.
بخشی از کتاب «ظاهراً فقط برای من میبارد»
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
وقتی همهچیز بد باشد، و امید هم ذرهذره رخت بر بندد مغز ما شروع به انجام کارهای ناخوشی میکند. در مورد من این اتفاق افتاد. وقتی گرفتار نازایی بودم، وقتی تحت درمان بودم، وقتی قرار بود ماهها و سالها منتظر بمانم، زندگی روی ناخوشش را به من نشان داد. چیزهای بدی اتفاق افتاد.
در حالی که درد میکشیدم و روی تخت خوابیده بودم، احساس میکردم مثل موش آزمایشگاهی شدهام. اما در همان حال شروع به فکر و اندیشه کردم. بیشتر و بیشتر به فکر افتادم. باید الکس را بیشتر دوست میداشتم. باید زندگی خوبی برایش آرزو میکردم. وای بر من که مانع پدر بودن او شده بودم. چشمم به قفسه پر از دارو افتاد. هر بار به بیمارستان رفته بودم مقداری دارو با خود آورده بودم و حالا این قفسه پر شده بود از انواع داروها. شاید بهترین کار این بود که به الکس هدیهای بدهم. آن هدیه این بود که از زندگیش بیرون بروم. زندگی را باخته بودم.
روی تخت دراز کشیده بودم. پردههای اتاق هرروز بسته بودند. ساعتها چشم به صفحهی تلویزیون میدوختم. دلم میخواست بیحس و کرخت باقی بمانم. اگر کسی زنگ در خانه را به صدا در میآورد بیاعتنایی میکردم. جواب نمیدادم. خودم را مخفی کرده بودم. یک حولهی داغ روی شکمم میگذاشتم. قرصهایم که تمام میشد به دکترم زنگ میزدم. خواهش میکردم برایم قرصهای مسکن بفرستد.
دربارهی «ملانی دیل»
«ملانی دیل | Melanie Dale» نویسنده، گویندهی پادکست و مادر سه فرزند از سه قارهی مختلف است که شخصیتی کاملاً عجیب و غریب دارد. او عاشق نوشتن و داستانهای علمی تخیلی و ابرقهرمانانی است.
نسخههای متعدد کتاب «ظاهراً فقط برای من میبارد»
ظاهراً فقط برای من میبارد، ترجمهی علی اکبر عبدالرشیدی، انتشارات ترنگ
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران