معرّفی کتاب به سوی آزادی:
سال انتشار کتاب به سوی آزادی:
به سوی آزادی (به یونانی Στα παλάτια της Κνωσού) داستانی از نویسنده یونانی نیکوس کازانتزاکیس که اولین بار در سال 1981منتشر شد.
خلاصهای از داستان به سوی آزادی:
به سوی آزادی را نویسنده در واقع برای کودکان و نوجوانان نوشته بود، داستانی فوقالعاده پر از اسطوره، تاریخ و باستان شناسی، احساسات و آرمانها به طرز شگفت انگیزی با داستان و شخصیت های کاملاً زنده داستان در هم تنیده شدهاند.
نیکوس کازانتزاکیس، که کودکان را بسیار دوست داشت، کتابی را به آنها پیشنهاد میکند که با الهام، دقت و عشق فراوان نوشته شده است، ولی کتابی است که هر کسی که آن را باز کند جذب میکند. کازانتزاکیس، بزرگترین نویسنده یونانی، در اینجا اسطوره ای بسیار باستانی، اسطوره مینوتور را بیان میکند.
تمدن کرت در اطراف کاخ کنوسوس توسعه یافته، جشن ها، گاوبازی ها، رقص مارها در بیرون برگزار میشود و در داخل هزارتوی مرموز، مینوتور وحشتناک زندگی میکند.
آتن جز ایالت کوچکی است که توسط قدرت کرت سرکوب شده و از خراجی که باید به هیولا بپردازد خسته شده است. آیا شاهزاده تسئوس موفق خواهد شد،- قهرمانی که دختران شاه مینوس، آریادنه و فدرا ادعای عشق او را برای شکست دادن مینوتور دارند-، قلب آتن محبوب و آزاد خود را به دست می آورد؟ آیا آهنگر راز سلاح جدید را فاش خواهد کرد؟ آیا ددالوس پرواز را به مردم هدیه میدهد؟ آیا ایکاروس و دوستانش موفق خواهند شد از قصر فرار کنند؟
کازانتزاکیس در قالب یک رمان ماجراجویی پرشور، که در آن هیجانانگیزترین وقایع رخ میدهد، تمام درک خود از تاریخ را بیان میکند: جهانی بسیار قدیمی، بسیار غنی، و دقیقاً به همان دلیل پوسیده، در حال فروپاشی است؛ جهانی دیگر، جوانتر، آتشینتر، نجیبتر، و مدرنتر جای او را می گیرد ارزشهای امید، شجاعت، آزادی و دموکراسی که برای نویسنده بسیار عزیز است، با طرح داستان در هم تنیده به نظر میرسد.
کتابی زیبا که در آن مخاطبان کازانتزاکیس آنچه را که دوست دارند در آثار او مییابند: حضور ملموس اشیا و افرادی که نویسنده عشق بیشمار و قانعکنندهاش به زندگی را به آنها وام میدهد.
بخشهایی از کتاب:
وقتی من به دنیا آمدم، پدرم نام مرا «رولیهلاهلا» گذاشت که به معنی از ریشه در آورنده ی درخت و یا به زبان سادهتر به معنی آدم دردسرساز است. پدرم نمی دانست که آینده چه نقشی برای من رقم زده اما وقتی به گذشته بر می گردم و به همهی دردسرهایی که به وجود آوردم فکر می کنم، می بینم که انصافا اسم بامسمایی رویم گذاشته است! مادرم « نوسکنی فانی » سومین همسر از چهار همسر پدرم بود. مادرم چهار فرزند از پدرم داشت. سه دختر و یک پسر. پدرم کلا از همسرانش 13 فرزند داشت؛ چهار پسر و نه دختر. من کوچکترین پسر بودم. وقتی من هنوز نوزاد بودم، پدرم دچار مشکل بزرگی شد که زندگی ما را کاملا زیر و رو کرد. او به خاطر یک گاو، ریاست قبیله را از دست داد! روزی مردی نزد قاضی از پدرم شکایت کرد؛ چون یکی از گاوهای پدرم به قلمروی او تجاوز کرده بود. قاضی پدرم را به محکمه فراخواند اما پدرم که مرد مغروری بود، از رفتن به محکمه سرباز زد؛ چون فکر می کرد که این موضوع باید در قبیله و به صورت کدخدامنشی حل و فصل شود.
ترجمههای فارسی از رمان «به سوی آزادی»:
با ترجمه از نشر جامی (مصدق) محمددهقانی.
تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران