معرّفی کتاب قلب سگی
- سال انتشار رمان کوتاه قلب سگی
کتاب قلب سگی (به روسی Собачье сердце) را بولگاکف بین ژانویه و مارس 1925 نوشت ولی تا سال 1987 در اتحاد جماهیر شوروی اجازهی انتشار پیدا نکرد ولی نشریههای زیرزمینی آن را چاپ کردند.
- شهرت امروزی رمان قلب سگی در روسیه
امروزه این کتاب چنان شهرتی در روسیه دارد که میگویند «از بچه مدرسهای تا سیاستمدار» همه آن را میشناسند.
- قلب سگی نماد چیست؟
بولگاکف نویسنده ضد کمونیسم بود و در این داستان سگ را نماد مردم روسیه معرفی کرده که در حکومت کمونیستی زیر ستم و خشونت بودند و جراح هم نماد حزب کمونیست یا شاید خود لنین و عمل پیوند را هم نشانه انقلاب معرفی میکند.
بولگاکف این اثر را چند ماه بعد از مرگ لنین نوشته است به همین خاطر همه آن را مثالی از انقلاب روسیه میدانند.
در این داستان که رئالیسم جادویی و ناتورالیسم خالی از احساسی را در هم آمیخته و با تغییر راوی فاصلهگذاری را رعایت میکند به جای ساختن یک تراژدی از سگ، بیشتر با پروفسور همراه میشویم.
معرّفی کتاب از زبان مترجم کتاب آبتین گلکار
در بخشی از پیش گفتار مترجم از زبان آبتین گلکار در مورد کتاب این طور میخوانیم:
مشهورترین اثر طنز انتقادی بولگاکوف داستان بلند قلب سگی است. این اثر در زمان حیات نویسنده به هیچ وجه قابل انتشار نبود و هر که آن را میخواند نیز از صراحت «ضد کمونیستی» اش به هراس میافتاد. حتی در روزگار اخیر هم، در میان آثار مهم بولگاکوف، قلب سگی آخرین اثری بود که منتشر شد، زیرا تا دههی 1970 و حتی تا اوایل دههی 1980، این کتاب اثری به شمار میآمد که همهی بنیانها را میلرزاند و تصویرغیر واقعی بولگاکوف را که منتقدان دورهی رکود ساخته بودند و او را نویدهای قلمداد میکردند که به شیوهی خاص و پیچیدهی خود با انقلاب همراهی میکند، نقش بر آب میساخت. این اثر امروزه نیز بیش از هر چیز به عنوان یک نوشتهی صرفاً سیاسی پذیرفته میشود که در آن، سیمای شاریکوف بدل و نقیضهی پرولتاریاست؛ خود واژهی پرولتاریا حتی سگ «بسیار دوست داشتنی» را میترساند و بیزاری او را بر میانگیزد.
پروفسور پری آبراژنسکی که «بورژوا»ی تمام عیاری است، بسیار بیش از اشووندر معتقد و دار و دستهاش همدلی مخاطب را به خود جلب میکند؛ پروفسور کتابهای انقلابی را به آتش میاندازد و تجویز نسخهی کلی تقسیم همه چیز را با طرح خود برای مبارزه با ویرانی جایگزین میکند:
این که هر کسی به کار خود مشغول باشد، یک نفر به عمل جراحی بپردازد و دیگری انبارها را تمیز کند، نه آنکه سرودهای انقلابی بخواند گرایش گستردهای وجود دارد که این اثر را هجویهای سیاسی بدانند که در آن شخصیتهای واقعی تاریخی حضور دارند. ولی این رویکرد، علاوه بر بیشائبه نبودن، کاستی دیگری نیز دارد: منتقدان با در نظر گرفتن قلب سگی همچون هجویهای سیاسی، از محتوای فلسفی عمیق آن غافل میمانند. سخن خود بولگاکوف را به یاد آوریم: «... نوشتن هجو برای انقلاب، به واسطهی گستردگی فوقالعادهی آن، غیرممکن است.» (بولگاکوف این را در مورد اثری دیگر، یعنی جزیره ی ارغوانی، گفته بود.)
به عبارت دیگر، به گمان نویسنده، مقیاس عظیم فجایع به گونههایی دیگر از تصویر پردازی هنری نیاز داشت.
بولگاکوف در طول زندگی هنری خود سه بار به سراغ موضوعات تخیلی مشابهی رفت. در داستانهای قلب سگی و تخم مرغهای شوم و نمایشنامهی آدم و حوا، یک دانشمند وسیلهای برای خوشبخت کردن بشریت اختراع میکند (در تخم مرغهای شوم و آدم و حوا از طریق پرتوهای جادویی، و در قلب سگی از طریق جوان کردن و دورنمای ساختن انسانی جدید و کامل). سه بار «آدمهای حکومت» در استفاده از این کشفیات مداخله میکنند و همه جا نیات خیر به فاجعه میانجامد. هر سه اثر را میتوان ضد آرمانشهر (آنتی یوتوپیا) علمی تخیلی نامید.
بولگاکوف دخالت خودسرانهی انسانها در جریان «تکامل عظیم» و جهشهای انقلابی را مورد تردید قرار میدهد. افسانهی ساخت انسان نو در شرایط اجتماعی نو در سیمای شاریکوف و با استفاده از بزرگنمایی (گروتسک) انتقادی رخ مینماید. موجودی که تازه به وجود آمده هیولا صفت و بی آتیه است، زیرا هیچ تضمینی وجود ندارد که بتوان از این بی سر و پا انسان ساخت». از آن گذشته، این موجود نه تنها برای سازندهی خود، یعنی پروفسور پری آبراژنسکی، بلکه برای مربی عقیدتی خود، اشوونډر، نیز خطرساز است، زیرا ستیزه طلبی کوری دارد که به سادگی میتوان آن را علیه هر کس که شد، هدایت کرد. عناصر تخیلی در این اثر به ایجاد شرایطی برای آزمودن صحت عقاید کمک میکنند.
در بسیاری از سطرهای رمان شاهد ابراز دیدگاههای بولگاکوف نسبت به انقلاب شوروی از زبان پروفسور پری آبراژنسکی هستیم. آنچه بیش از همه مایهی آزردگی پروفسور میشود آن است که عمدهی مردم از کار و وظیفهی اصلی خود غافل مانده و مسئولیتهایی را برعهده گرفتهاند که برای ایفای آنها نه دانش و تخصص کافی دارند و نه آمادگی ذهنی و اخلاقی.
«وقتی این آوازه خوانها عربده میکشند که «مرگ بر ویرانی!» من خندهام میگیرد. قسم میخورم که خندهام میگیرد! این شعار یعنی این که هر کدام از آنها باید محکم بکوبد پس کلهی خودش! و وقتی انقلاب جهانی، انگلس و نیکالای رامانوف، مالاییهای تحت ستم و این قبیل توهمات را از کلهاش ریخت بیرون و مشغول تمیز کردن انبار شد که وظیفهی اصلی اوست، آن وقت ویرانی خود به خود محو میشود. نمیشود همزمان به دو خدا خدمت کرد! نمیشود همزمان هم مسیر حرکت تراموا را جارو زد و هم برای فلان آوارههای اسپانیایی تعیین تکلیف کرد. این کار از عهدهی هیچ کس بر نمیآید، بخصوص از عهدهی آدمهایی که دویست سالی از اروپاییها عقب ماندهاند و تا امروز حتی نمیتوانند درست و حسابی دگمهی تنبانشان را ببندند؟»
تجسم کامل چنین افرادی را میتوان در سیمای اشووندر مشاهده کرد: کمونیستی با تفکر خشک و قالبی، که اسناد و مدارک برایش مهمترین مسئلهی دنیاست و پایبندیاش به حفظ ظاهر و تشریفات اداری نشان دهندهی محدودیت اندیشهی اوست، ولی این محدودیت مانع نمیشود تا او در موارد مختلف برای پروفسور پری آبراژنسکی تکلیف نکند. اشووندر با دخالت در تربیت موجود آفریدهی پروفسور نیز زمینهی تباهی او را فراهم میکند و به خوبی روشن میسازد که پرورش انسان جدید با شیوههای خشک عقیدتی میتواند چه پیامدهای ناخوشایندی به همراه داشته باشد: انسانی که بدون پیش زمینه و آمادگی اخلاقی و فرهنگی و روانی کافی، هدف چنین شست وشوی مغزی و بمباران عقیدتی قرار گیرد، بدون هیچ ایمان و تعهد قلبی این عقاید را فقط به منظور رسیدن به اهداف جاه طلبانه و منافع شخصی خود به کار میگیرد.
بولگاکوف به این شکل، اسطورهی ایدئولوژیک آفرینش «انسان نو» یا «انسان شوروی» را که در آن زمان در شوروی به شدت درباره اش تبلیغ میشد، نفی میکند (کاری که برخی از طنزنویسان دیگر شوروی، از جمله میخاییل زوشنکو، نیز در همان دوره انجام میدادند) و نشان میدهد چگونه انسانی که بدون خواندن رابینسون کروزو، سرگرم خواندن مکاتبات انگلس و کائوتسکی شود، چه ذهن خام و گمراهی پیدا خواهد کرد. جهل و پرورش نیافتگی شاریکوف، هنگامیکه بدون شناخت و اعتقاد قلبی در خدمت ایدئولوژی قرار میگیرد، او را به جایی میرساند که حیاتش از زندگی یک سگ ولگرد نیز کم ارزشتر میشود.
خلاصهای از داستان قلب سگی:
یک سگ ولگرد که در سطل زباله رستوران جستجو میکند، توسط یک آشپز عصبانی با آب جوش سوزانده میشود.سگ معتقد است که پایان کار نزدیک است، اما یک جراح ثروتمند و موفق به نام پروفسور آبراژنسکی سگ را پیدا کرده و او را نجات میدهد.به او غذا میدهد و او را به خانه میآورد تا در آپارتمان بزرگش زندگی کند. او سگ را شاریک صدا میکند.
در آنجا، سگ با دکتر ایوان آرنولدوویچ بورمنتال، دستیار جراح و دو خدمتکار زن ملاقات میکند.
آبراژنسکی ضد کمونیسم است، اما دولت به دلیل مهارتهای جراحی او در کمک به رهبری اتحاد جماهیر شوروی، او را دستگیر نمیکند.
شاریک متقاعد شده که او به سادگی یک حیوان خانگی است، اما آبراژنسکی نقشههای آزمایشی برای او دارد. و به او غده هیپوفیز انسان و یک جفت بیضه از جسد یک مرد مجرم سابقه دار پیوند میزند.
سگ از این عملیات جان سالم به در میبرد و پروفسور خود را نابغهای شایسته میداند اما کم کم و در کمال تعجب، شاریک شروع به نشان دادن رفتارهای انسانی میکند او شروع به حرف زدن میکند و برای خود اسم بی معنای شاریکوف را انتخاب میکند. از شست و شو امتناع میکند، آشکارا جلوی همه فحش میدهد و بد لباس میپوشد و به از بین بردن گربهها از روی زمین علاقه ی خاصی دارد و بعدها شغلی پیدا میکند که شامل حذف گربهها از مسکو میشود.
پروفسور از چیزی که خلق کرده به وحشت میافتد و آن را یک شکست کامل میداند.
جراح و دکتر بورمنتال تلاش میکنند تا آداب اصولی ترکیبی را به مرد/سگ آموزش دهند، اما از این که میدانند این موجود کمی بیهدف است، وحشت زده میشوند.
همه اینها به این معنی است که فیلیپوویچ و شاریکوف دائماً در حال دعوا هستند و دومی خالق خود را پدر خود میداند. هر چه جلوتر میرویم، فیلیپوویچ بیشتر عصبانی میشود. این در حالی است که شاریکوف باهوشتر میشود و شروع میکند حتی با بهترین پزشکان بحث کردن.
فیلیپوویچ به دنبال نوعی کار برجسته جراحی بود (علی رغم ماهیت شوم عمل) در عوض، او با این وضعیت کابوسآمیز ساختهی خودش روبرو شده است. که نمیداند چگونه باید نسبت به آن واکنش نشان دهد.
بخشهایی از کتاب قلب سگی (نشر ماهی، ترجمه آبتین گلکار)
وحشت ماجرا در این است که او حالا قلب انسان دارد، نه قلب سگ. آن هم فاسدترین قلب در تمام جهان خلقت!
خودش هم از هیچ کس نمیترسد، و به این دلیل نمیترسد که همیشه سیر است. (صفحه23)
خدایا، این سرنوشت سگی من آخر سر مرا به کجا کشاند! (صفحه27)
« میخواهم به شما پیشنهاد کنم...»
در این جا زن از زیر کاپشنش چند مجله بیرون کشید که برف آنها را کمی خیس و براق کرده بود.
«چند مجله به نفع کودکان فرانسه بخرید. دانه ای پنجاه کو پک.»
فیلیپ فیلیپوویچ نگاه چپ چپی به مجلهها انداخت و خیلی مختصر
پاسخ داد: «نه، نمیخرم.»
بهت زدگی مطلق بر چهرهی همگی نقش بست و زن مثل لبو سرخ شد.
«آخر برای چه امتناع میکنید؟»
« دلم نمیخواهد.»
«دلتان به حال کودکان فرانسه نمیسوزد؟»
«چرا، میسوزد.»
«پنجاه کوپک حیفتان میآید؟»
«نه»
«پس برای چه؟»
«دلم نمیخواهد.»
سکوت برقرار شد.
(صفحه 55.56)
معرّفی میخائیل بولگالف
میخائیل آفاناسیویچ بولگاکُف (به روسیМихаил Афанасьевич Булгаков) در پانزدهم مه سال 1891، در شهر کییف اکراین بدنیا آمد اما...
معرّفی میخائیل بولگالف و مشاهدهی تمام کتابها
قلب سگی و سینما و تئاتر
در سال 1976 دل سگ (Cuore di cane و آلمانی Warum bellt Herr Bobikow) فیلمیفانتزی به کارگردانی آلبرتو لاتوادا بر پایه این کتاب به صورت محصول مشترک ایتالیا و آلمان ساخته شد.
و در سال 1988 دل سگ (روسی Собачье сердце) فیلم دیگری از این کتاب در ژانر علمی–تخیلی به کارگردانی ولادیمیر بورتکو محصول اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد. این فیلم نه تنها مورد استقبال منتقدان و مخاطبان در سرتاسر دنیا قرار گرفت، که مخاطبان زیادی را به سوی کتاب بولگاکف جذب کرد این فیلم مشهورترین اثر اقتباسی از این کتاب است. این فیلم جوایز بسیاری از جمله جایزه طلایی در جشنواره بینالمللی فیلم ورشو و جایزه بزرگ جشنوارههای بینالمللی فیلمهای تلویزیونی دوشنبه و پروجا را دریافت کرد و در سال 1990 ولادیمیر بورتکو و یوگنی یوستیگنیف که به ترتیب نقش شاریکوف و پروفسور آبراژنسکی را ایفا کردند، برنده جایزه دولتی برادران واسیلیف شدند.
در ایران نیز محمد یعقوبی نویسنده و کارگردان مطرح تاتر، نمایشنامه دل سگ را با برداشتی آزاد از رمان دل سگ بولگاکف نوشته که یک بار حدود 22 سال پیش در تالار چهارسوی تاتر شهر (شهریور 1378) و یک بار نیز در تاتر ابوریحان به اجرا در آمد و همین طور در تئاتر ایرانهشر سال 1393.
تله تاتر دل سگ نیز توسط مسعود فروتن کارگردان تلویزیونی برای تلویزیون تولید شد وآخرین کار زنده یاد احمدآقالو در این اجرا بود (در نقش پروفسور آبراژنسکی ).
مدت زمان لازم برای مطالعه قلب سگی
کتاب با قطع جیبی قطعا زمان کمی از شما برای خواندن گرفت اما قطعا زمان بیشتری صرف فکر کردن به آن خواهید کرد.
شخصیتهای اصلی کتاب:
پروفسور آبراژنسکی: جراح
شاریکوف: مرد/سگ
ایوان آرنولدوویچ بورمنتال: دستیار جراح
آنچه دیگران درباره رمان قلب سگی گفتهاند:
جی. ای. کرتیس منتقد، شاریک را «تجلی پرولتاریای زننده» و پروفسور را «تصویر اغراقگونه از رؤیای بورژوازی» میداند.
منتقدان معمولاً آن را تمثیلی از انقلاب کمونیستی و «تلاش نابجای انقلاب برای دگرگونی اساسی بشر» میدانند.
آندری کورکوف نویسنده مرگ و پنگوئن در مقدمه کتابش به قلب سگی اشاره میکند: اگر این شایعه را بتوان باور کرد، پس استالین در واقع از این که بولگاکف او را بیش از حد ملایم و مهربان نشان میداد، آزرده خاطر شده بود.
مایکل گِلنی در سال 1968 این چنین نوشت: روش او در این داستان که بعدها آن را در مرشد و مارگریتا بسط و گسترش داد، «رئالیسم خیالپردازانه» بود. در این روش عقایدی که به طرزی تکاندهنده غریب و بیتناسب است در قالب روایتی بیپیرایه و ناتورالیسمی خالی از احساس جلوهگر میشود، روشی که به طرزی درخشان تباین شکل و محتوا را پررنگتر مینماید.
این اثر، قدرت برانگیزاننده ی خود را از دست نداده است. (گاردین)
همچنان طوفانی و مرتبط با زمانه، درست به اندازه ی زمانی که نوشته شد. (Grove Atlantic ناشر ادبیاتی)
یکی از جنجال برانگیزترین رمانهای میخائیل بولگاکف. (Penguin Random House نشر چندملیتی)
ترجمههای فارسی از رمان قلب سگی:
اولین بار مهدی غبرائی این کتاب را به فارسی ترجمه کرد.
- قلب سگی، ترجمه آبتین گلکار، نشر ماهی شابک: 9789642090976
- دل سگ، ترجمه مهدی غبرائی، نشر کتابسرای تندیس، شابک 9789645757180
- دل سگ، ترجمه مهدی افشار، نشر قاصدک صبا، شابک 9786005675269
تهیه و تنظیم:
واحد محتوا ویستور
عسل ریحانی
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران