من افشون هستم؛ یک دختر معمولی، با قیافه معمولی و لباس های
معمولی. من نه شاهدختم و جادوگری بلدم، نه اژدها دارم
واسب پرنده ونه شاهزاده ای هست که عاشقم باشد. پدر و مادرم مرده اند و از تمام دنیا فقط خانم فرتوت را دارم
که مدام نگران است گوسفندش شرنخورد و یک دوست به اسم ترومبا که با عنترش، رپتو، در میدان شهر زندگی می کند و هر روز صبح
برای اهالی شهرساز می زند. من دودکش باک کنم و جز گرفتن ابرهای دودهای
که از دودکشها فرار می کنند، کار دیگری بلد نیستم. اگر آن اتفاق نمی افتاد، هنوز هم یک دختر ابله بودم که خیال
میکرد به هیچ دردی نمی خورد.
معمولی. من نه شاهدختم و جادوگری بلدم، نه اژدها دارم
واسب پرنده ونه شاهزاده ای هست که عاشقم باشد. پدر و مادرم مرده اند و از تمام دنیا فقط خانم فرتوت را دارم
که مدام نگران است گوسفندش شرنخورد و یک دوست به اسم ترومبا که با عنترش، رپتو، در میدان شهر زندگی می کند و هر روز صبح
برای اهالی شهرساز می زند. من دودکش باک کنم و جز گرفتن ابرهای دودهای
که از دودکشها فرار می کنند، کار دیگری بلد نیستم. اگر آن اتفاق نمی افتاد، هنوز هم یک دختر ابله بودم که خیال
میکرد به هیچ دردی نمی خورد.
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران